جدایی 11 ساله خانواده – Macleans.ca


تصویر توسط دومینیک بوگاتو

من به کانادا رفتم تا به فرزندانم زندگی بهتری بدهم. چهار درخواست برای اقامت دائم طول کشید تا اینکه دوباره آنها را دیدم.

نوشته میلن بدیولا

30 آوریل 2024

در سال 2012، من به عنوان مدیر در مک دونالد در تاگیتای، شهری در یک ساعت در جنوب مانیل، فیلیپین، کار کردم. من و همسرم فرانک سه فرزند داشتیم: یک دختر به نام کیت و دو پسر به نام های جلو و جید. من ماهیانه 600 دلار درآمد داشتم و همیشه برای تامین مخارج زندگیم تلاش می کردم. مدام به این فکر می کردم که چگونه می توانم به فرزندانم زندگی بهتری بدهم.

در آن سال تعدادی از همکاران من از مک دونالد برای کار در رستوران به استرالیا نقل مکان کردند و حقوق خود را چهار برابر کردند. در داخل کشور، آژانس‌های خاصی وجود دارند که فیلیپینی‌ها را بر اساس مهارت‌ها و تقاضا در آن کشورها در خارج از کشور استخدام می‌کنند. در ماه مارس، کارم را رها کردم و با آژانسی قرارداد امضا کردم که می‌خواست در تیم هورتونز در سنت جان، نیوفاندلند، جایی که ماهیانه 2000 دلار درآمد داشته باشم، موقعیتی بگیرم. من می توانستم بعد از چند سال کار برای اقامت دائم آنجا درخواست بدهم و سپس خانواده ام را برای آمدن به کانادا حمایت مالی کنم. فرزندانم کیفیت زندگی بهتری خواهند داشت، بنابراین تصمیم گرفتم نقل مکان کنم.

خداحافظی با بچه ها سخت بود. ما قبلاً هرگز از هم جدا نشده بودیم. به آنها گفتم مامان به زودی برمی گردد و شما را به کانادا می آورم. همه ما گریه کردیم، مخصوصا جید، پسر کوچکم. روزی که رفتم دستم را رها نکرد.

من با دو فیلیپینی دیگر از همان آژانس به سنت جان رسیدم. کارفرما ما را از فرودگاه برد. آنها به ما لطف داشتند: آنها خانه ای در شهر داشتند که ما سه نفر در آن زندگی می کردیم و به ما کمک کردند تا اسکان پیدا کنیم و اسناد را مرتب کنیم. من از ساعت 4 صبح تا ظهر در تیم هورتونز کار می کردم. او شدید و سریع بود، اما بعد از تمام سال‌هایی که در مک‌دونالد کار می‌کردم برایم آشنا بود.

به زودی متوجه شدم که نیوفاندلند یک برنامه نامزد استانی دارد که به من اجازه می دهد پس از یک سال کار در تیم هورتونز، درخواست خود را برای اقامت دائم سریع پیگیری کنم. بنابراین در سال 2013 با فرانک و سه فرزندم به عنوان وابستگان درخواست دادم. جمع آوری اسناد فرآیندی طولانی و دشوار بود. ده ها فرم را پر کردم و دسته ای از اسناد را جمع آوری کردم، مانند گزارش های پلیس، کپی های تایید شده شناسنامه ها و معاینات پزشکی. خانواده من در خانه مجبور بودند ساعت ها به ادارات مختلف سفر کنند تا برخی مدارک را تهیه کنند. ماه ها کار بود. این فرآیند همچنین گران بود و فقط برای درخواست حدود 2000 دلار هزینه داشت، به علاوه صدها دلار دیگر برای خارج کردن تمام مدارک از فیلیپین.

یک سال بعد، درخواست من رد شد. به نظر می رسد فرانکو هرگز برای جید معاینه پزشکی نداشته است. من ویران شده بودم. پول، زمان و تلاش زیادی را هدر دادم. دلم برای بچه هایم تنگ شده بود: بیشتر اوقات ساعت 10 شب با اسکایپ صحبت می کردیم، وقتی بچه هایم صبح از خواب بیدار می شدند و برای مدرسه آماده می شدند. در پس‌زمینه آویزان بودم، با آنها صحبت می‌کردم و قبل از اینکه به رختخواب بروم، مشغول انجام برنامه‌های صبحگاهی‌شان بودم. وقتی در اسکایپ صحبت می کردیم اغلب گریه می کردم. انگار نیمی از قلبم گم شده بود. آنها هم دلشان برای من تنگ شده بود. پرسیدند مامان کی میای خونه؟ آن موقع سکوت می کردم چون جوابی برایشان نداشتم.

سفر من در سال 2014 تغییر کرد. من و فرانکو از هم جدا شدیم و از هم جدا شدیم. من در نهایت عشق را با یک مشتری معمولی تیم هورتونز، یک راننده کامیون به نام مایکل، پیدا کردم. من به آپارتمان زیرزمین مایکل نقل مکان کردم و یک سال بعد باردار شدم. پس از به دنیا آمدن پسرمان میکال، ما سه نفر به یک خانه سه خوابه در شی هیتز، منطقه ای تپه ای در سنت جان نقل مکان کردیم.

من در سال 2016 دوباره برای اقامت دائم درخواست دادم، این بار فقط برای خودم و فرزندانم. من قبلاً یک بار برنامه نامزدی را گذرانده ام، بنابراین فکر کردم فقط به آن مسیر ادامه دهم. ما همه فرم ها، از جمله پزشکی جید را داشتیم. اما دوباره درخواستم رد شد چون فراموش کردم یکی از فرم ها را امضا کنم. اینقدر سختگیر بودند. هیچ کاری نمی توانستم انجام دهم جز اینکه ادامه دهم و دوباره درخواست بدهم.

در سال 2017، مایکل و من صاحب فرزند دیگری شدیم، دختر مایا. دو سال بعد برای بار سوم برای اقامت دائم اقدام کردم و دوباره رد شدم. این بار به این دلیل بود که پرداخت درخواست را از طریق چک تایید شده ارسال کردم. این همان چیزی بود که آنها دو بار اول درخواست کردند، اما تا آن زمان اداره مهاجرت سیستم خود را برای پرداخت آنلاین هزینه درخواست به روز کرده بود. من از تغییر خبر نداشتم. در ضمن من مجبور بودم هر دو سال یکبار مجوز کارم را تمدید کنم که هر بار حدود 150 دلار هزینه داشت.

تا سال 2021، چهارمین درخواست خود را برای اقامت دائم آماده می کردم. یکی از دوستان فیلیپینی من در تیم هورتونز، هاش، به تازگی مشاور مهاجرت شد و تصمیم گرفت مسئولیت را بر عهده بگیرد. او پیشنهاد داد که جید را با مجوز تحصیل کودک به کانادا بیاورد تا زمانی که ما منتظر رسیدگی به درخواست اقامت دائم خود هستیم. (جلا و کیت برای واجد شرایط بودن خیلی پیر بودند.)

جید در کمتر از یک سال ثبت شد و در فوریه 2022 به سنت جان رسید. آخرین باری که او را دیدم فقط شش سال داشت. وقتی او وارد شد، او 15 ساله بود. شما می بینید که فرزندان شما روی صفحه کامپیوتر بزرگ می شوند، اما این مثل دیدن آنها نیست. من تا نیمه انتظار داشتم که او پسر کوچکی باشد، اما وقتی از دروازه بیرون آمد از قدش شوکه شدم. ذهنم خالی شد و اشک از چشمانم سرازیر شد. اما من خیلی خوشحال بودم.

جید به راحتی وارد زندگی در کانادا شد. او از کلاس نهم در یک دبیرستان محلی در شی هایتس شروع کرد و به سرعت دوست شد. او همچنین با دو فرزند کانادایی من رابطه خوبی داشت. من اغلب جید را در رایانه می بینم که به میکال یک بازی جدید آموزش می دهد و مایا خواهر کوچکی است که او همیشه می خواست. آنها همیشه با هم طراحی یا نقاشی می کنند.

در سال 2023، پس از 11 سال، بالاخره درخواست من برای اقامت دائم پذیرفته شد و کیت و جلا در سپتامبر همان سال وارد کانادا شدند. در فرودگاه اشک ریختم و به سمت آنها دویدم. اولین فکر من این بود وای خدای من خیلی بزرگ شده اند. دخترم کیت 21 ساله و از من بلندتر بود. من فقط به این دلیل که از دیدن آنها بسیار هیجان زده بودم به فیلمبرداری آنها ادامه دادم. کیت گفت: “مامان، جلویش را می گیری؟” خوشحال کننده بود که می دانستم او هنوز یک جوان معمولی بود که از مادرش رنجیده بود.

انتقال هموار نبود. در ابتدا کیت و جلا وقتی از آنها سوال پرسیدم کاملاً ساکت بودند. آنها همچنین در حال ایجاد تغییرات بزرگ در زندگی بودند – فرهنگ، زبان، غذا و دوستان جدید. مدتی طول کشید تا با هم گرم شویم، اما رابطه ما بهتر شده است. و کیت و جلو اکنون زندگی خود را دارند. آنها همچنین در تیم هورتونز شغل پیدا کردند و در حال جمع آوری پول برای مدرسه هستند. کیت در وسط رشته روانشناسی در فیلیپین بود، بنابراین برای تکمیل برنامه خود در دانشگاهی در اینجا ثبت نام می کند. جلو قصد دارد در یک آکادمی پلیس در نیوفاندلند شرکت کند. مایکل به او رانندگی می آموزد که یک الزام اجباری برای این کار است. دیدن اینکه مایکل چطور با بچه های من مثل بچه های خودش رفتار می کند خیلی خوب است.

خونه کاملا پره کیت و مایا در یک اتاق خواب، جید و میکال در اتاق دوم، من و مایکل در اتاق خواب سوم و جلا در زیرزمین. همه با هم کنار می آیند. از اینکه فرانکو در زمانی که من نبودم آنها را به عنوان فرزندان خوبی بزرگ کرد، احساس قدردانی می کنم. من عاشق بازی آنها با هم هستم. گاهی اوقات کیت موهای مایا را صبح می‌کند یا عصر حمام می‌کند. وقتی همه با هم یک روز تعطیل داشته باشیم، در خانه فیلم می بینیم یا به مرکز خرید می رویم و در فودکورت غذا می خوریم. خرید در مرکز خرید سرگرمی و زمان اجتماعی ماست.

من اخیراً به عنوان کارمند بخش غذای یک بیمارستان محلی شغل جدیدی پیدا کردم. دستمزد بهتر است و کار تقاضای کمتری دارد. اما من هنوز هم گاه به گاه تیم هورتونز را تغییر می دهم. من سعی می کنم برای خرید بلیط هواپیما به خانه پول پس انداز کنم. از 12 سال پیش که فیلیپین را ترک کردم، دیگر به فیلیپین برنگشتم. دلم برای مامانم تنگ شده و اون هم برای من. من می دانم الان چه حالی دارد که بچه های شما از خانه دور هستند.

دیدگاهتان را بنویسید