مهاجر تصادفی – Macleans.ca


تصویر توسط دومینیک بوگاتو

من پس از ابتلا به کووید در آلبرتا گیر کرده ام. چهار سال طول کشید تا دوباره خانواده ام را ببینم.

مدیر کل

23 آوریل 2024

در سال 2019، من در ایبادان، نیجریه زندگی می کردم و به عنوان معلم دبیرستان کار می کردم. من و همسرم کنی یک پسر چهار ساله به نام دوتون و بسیاری از اقوام داشتیم که در آن نزدیکی زندگی می کردند. یکی از خواهران من، جومی، اخیراً به همراه همسرش، نی، که در آنجا تحصیلات تکمیلی را می گذراند، به لثبریج، آلبرتا نقل مکان کرد. آنها تازه صاحب یک پسر به نام تیشه شدند و از من خواستند که او را ملاقات کنم. بنابراین من در نوامبر 2019 از نیجریه به کانادا پرواز کردم تا این سه نفر را ببینم.

سفر من فقط چند هفته طول کشید. اما جامی به قدری دوست داشت که من در کنارم باشم و به او پیشنهاد داد اقامتم را تا پایان مارس 2020 تمدید کنم تا بتوانم تولدم را با آنها جشن بگیرم. من برای مرخصی طولانی مدت از محل کار درخواست دادم و پرواز خود را به خانه تغییر دادم. برای گذراندن وقت، در یک بانک غذایی محلی در لثبریج داوطلب شدم. من همچنین با جامعه نیجریه در شهر ملاقات کردم و در چندین جلسه آنها شرکت کردم. من با خواندن کتاب و بازی با تیشه به شدت با او پیوند برقرار کردم.

وقتی کووید شروع شد و مرزهای کانادا و نیجریه بسته شد، تمام تلاشم را کردم تا هر پروازی را انجام دهم، اما در آلبرتا گیر کردم. من برای چند ماه آینده احساس بدبختی و بی مصرفی می کردم زیرا نمی توانستم در چنین شرایط سختی پدر پسرم و شریک همسرم باشم. شکنجه روحی بود با وجود هفت ساعت اختلاف زمانی، با زوم بهترین کار را کردیم. گاهی اوقات سه یا چهار ساعت با آنها تماس ویدیویی می‌گذراندم، و داتون ممکن است فقط بخوابد یا بیدار شود، اما هنوز می‌خواستم آن لحظات کوچک را ببینم. پسرم نمی توانست بفهمد چرا من به خانه نیامدم. گفت: تو به من گفتی که یکی دو هفته می روی! می توانستم بگویم از دست من ناراحت است.

جامی و نی دیدند که من خودم نیستم. آنها من را در حال مبارزه دیدند. از آنجایی که دیگر درآمدی نداشتم، هر ماه برای تامین معاش همسرم به خانه پول می فرستادند و برادر نیا به من پیشنهاد داد که در دوره پیش دبستانی سه ماهه آنلاین از اردیبهشت تا تیرماه ثبت نام کنم. من آن را راهی خوب برای گذراندن زمان با معنا یافتم، زیرا کار دیگری نمی توانستم انجام دهم. من همچنین کتاب های زیادی می خواندم – احتمالاً 50-60 در ماه های اول – با برادرزاده ام بازی می کردم و با خانواده به پیاده روی های طولانی می رفتم. گاهی برای قدم زدن و کاوش به نقاط مختلف آلبرتا مثل واترتون می رفتیم.

در ژوئن 2020، دولت سیاستی را معرفی کرد که به افرادی که مانند من در کانادا با مجوزهای بازدیدکننده گیر کرده بودند، اجازه می‌داد بدون نیاز به خروج از کشور برای مجوزهای کار بسته درخواست دهند. به نظر می‌رسید که بالاخره همه چیز تغییر می‌کند، اما من به یک کارفرما برای حمایت از ویزای من نیاز داشتم. من چندین ماه آنلاین جستجو کردم و در نهایت شغلی به عنوان پرستار برای یک خانواده نیجریه ای ساکن فورت مک موری پیدا کردم. آنها دو پسر دو و هفت ساله داشتند و من باید به پسر بزرگتر در مدرسه آنلاین کمک می کردم و از پسر کوچکتر مراقبت می کردم.

ژانویه بعد به فورت مک موری نقل مکان کردم. خانواده با آغوش باز از من استقبال کردند. کار کردن برای آنها باعث شد به این فکر کنم که اگر خانواده ام به اینجا نقل مکان کنند، زندگی چگونه خواهد بود. در نیجریه، افراد ثروتمند و سیاستمداران تقریباً غیرقابل لمس هستند – آنها می توانند از قدرت خود برای فرار از هر چیزی استفاده کنند. من دوست داشتم که در کانادا مسئولیت پذیری وجود دارد، به ویژه برای سیاستمداران، که در آن مردم اگر مشکوک باشند که شما کار اشتباهی انجام می دهید از شما سؤال می کنند. من همچنین از این واقعیت خوشم آمد که همه در اینجا بدون توجه به وضعیت اقتصادی خود، دسترسی برابر به جاده های خوب، مراقبت های بهداشتی، زمین های بازی و مدارس دولتی دارند. فکر کردم: اینجا جایی است که من می خواهم زندگی کنم. این یک مکان عالی برای تشکیل خانواده خواهد بود. من همیشه یک فرزند می خواستم، اما حضور در کانادا باعث شد فکر کنم که دوست دارم فرزند دیگری داشته باشم. شروع کردم به صحبت با کنی درباره ایده مهاجرت او و دوتون به کانادا. او ابتدا مردد بود زیرا این یک تغییر بزرگ خواهد بود، اما به زودی متوجه شد که چگونه به خانواده ما کمک می کند و آینده بهتری برای ما ایجاد می کند.

در پاییز همان سال، نی در پردیس اوکاناگان UBC شغلی پیدا کرد، بنابراین او، جامی و تیشه به آنجا نقل مکان کردند. من از فکر تنهایی در آلبرتا خوشم نمی آمد و خواهرم هم نگران من بود. او به من پیشنهاد کرد که در نزدیکی آنها در ورنون جستجو کنم، و چند روز بعد پیوندی به آگهی کار در یک مرکز کودکان در شهر به نام Maven Lane برای من فرستاد. من درخواست دادم، مصاحبه داشتم و ظرف 24 ساعت پیشنهاد دریافت کردم. بلافاصله وسایل را جمع کردم و به ورنون نقل مکان کردم و کمتر از یک هفته بعد از خانواده خواهرم رسیدم. من در اتاق خواب اضافی در خانه جدید آنها ماندم.

Kayla Macaulay، اولین نقطه تماس من در Maven Lane، از وضعیت ویزا من آگاه بود. از آنجایی که من مجوز کار بسته داشتم، نیاز داشتم که کارفرما اسپانسر ویزای من باشد، که آنها خوشحال بودند. Kayla با دوستی که هماهنگ کننده محلی پروژه آزمایشی مهاجرت روستایی و شمالی Vernon یا RNIP بود، تماس گرفت، برنامه جدیدی که برای جذب مهاجران به جوامع کوچک طراحی شده بود و به آنها مسیر سریع تری برای اقامت دائم می داد. از طریق این مسیر من همچنین می‌توانم از همسر و پسرم به عنوان بخشی از برنامه روابط عمومی خود حمایت مالی کنم. بالاخره فکر کردم دوباره به هم میرسیم.

RNIP نامزدهای مهاجرت را بر اساس نیازهای جامعه صادر می کند. کمیته ای در ورنون با در نظر گرفتن عواملی مانند حرفه و ارتباطات اجتماعی، نامزدهای بالقوه را برای بهترین تناسب ارزیابی می کند. این کمک کرد که خواهرم نیز در ورنون زندگی می کرد. در ابتدا آنها درخواست من را رد کردند زیرا من خیلی تازه وارد شهر شده بودم – آنها می خواستند حداقل شش ماه در آنجا زندگی کنم. پس منتظر ماندم. سپس، در مارس 2022، از طریق RNIP یک نامزدی انجمن دریافت کردم و توانستم در Maven Lane کار کنم. همچنین توانستم برای خود و خانواده ام برای اقامت دائم اقدام کنم که تا اوایل آذر همان سال دریافت کردم. من خیلی خوشحال بودم که بالاخره خانواده ام دوباره جمع شدند.

کنی و دوتون در 11 دسامبر، تنها چند روز پس از اتمام مراحل اداری، وارد شدند. دیدن همسر و پسرم بعد از چهار سال غیر واقعی بود. این لحظه ای بود که در طول سال ها بارها در ذهنم تکرار کردم. دویدم و کنی را بلند کردم و بوسه ای طولانی به او زدم. بعد دوتون را بغل کردم و او را هم بلند کردم – فهمیدم چقدر بزرگتر و سنگین تر شده است. گفت بابا نگفتی اینقدر میری! همه با هم ایستادیم و قبل از رفتن به سمت ماشین چند دقیقه ای در آغوش گرفتیم و گریه کردیم. بعد از فرود آمدن آنها احساس کردم که گام من بلند شد. فقط خیلی خوشحال بودم

یک هفته بعد از آمدن آنها، از خانه خواهرم نقل مکان کردیم و آپارتمانی با فاصله پنج دقیقه اجاره کردیم. دوتون یک حیوان اجتماعی است. او اکنون کلاس سوم است و به سرعت در مدرسه دوستانی پیدا کرد. کمی بیشتر طول کشید تا کنی با خانه و فرهنگ جدیدش سازگار شود، اما حضور جامی در کنارش کمک کرد. آنها دوستان خوبی شدند و اغلب با هم به گردش و قهوه می رفتند. در پایان فوریه 2023، کنی به عنوان نماینده فروش در یک شرکت مالی مشغول به کار شد. او با همکارانش نزدیک شده است و خانواده های ما زمان زیادی را با هم در پیک نیک و بازدید از دریاچه های اطراف اوکاناگان می گذرانند.

اگر کووید نبود، احتمالاً در سال 2020 به کشور نیجریه می‌رفتم و همچنان با خانواده بزرگم در آنجا زندگی می‌کردم. جدا شدن از پسر و همسرم برای مدت طولانی خیلی سخت بود. اما سپاسگزارم که راه را برای همه ما در کنار هم بودن در کانادا هموار کرد. خانواده ما نیز در حال رشد است – در ماه مارس سال جاری، کنی یک دختر کوچک به نام تیوا به دنیا آورد. تنها چیزی که اکنون دارم این است که به قربانیان احساس شایستگی کنم.

دیدگاهتان را بنویسید